رد شدن به محتوای اصلی

4

● بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ ● بخش چهارم(4) ●


کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "فرزانه      شیدا"


● بعُد سوم آرمان نامه ی اُردبزرگ
● بخش چهارم(4) ●
____ چرا تکرارم نمیـکنی...؟!____
چرا دیگر
تکرارم نمیـکنی...؟!
چرا در
واپسـین لحظه های عاشــقی
در میان یادها وخاطره ها...

آندم که بر شانه های پـرواز
نشسـته ای
تا " دورشدن "
را بیآموزی!!

در میان خیالت...
مرغک دلم را ،
هـمراه خـویش نـُبردی؟
نمیدانستی مگر،
عاشقانه میخواهمت ؟!

... پس ازاین اما...
دیگر،بالهای پروازم ،

گشوده نخواهد شد...
در آبی ِ بیکرانِ عشق
...اما...آه...
چرا دیگر
تکرارم نمیکنی؟

مگر نبود
آن" لحظـه های قسـم"
آن لحظه لحظه ی
سرودن ِ ترانه های عاشقی
در... بند... بندهای " پیوند"
در عاشقانه واژه های
" باتو میمـانم" ...
"بی تو میمیرم " !!!

اما...چرا
چرا چهره ام را،
که تا همیشه ،
آینه ی خویش میخواستی

..حتی...لحظه ای ،
درخـاطرت نبود؟!چرا...؟
چگونه توانای رفتنت بود؟!

چگونه پرواز را
"در فصل کوچ"
بی من...
به بالهای رفتن سپرده ای؟!
چرا امروز تکرارم نمیکنی
آری نامم را...
عشــقم را...قلبم را
چرا تکرارم نمـیکنی ؟....
آخر مگر، چـه شد ؟!!!
دوشنبه 23 شهریور 1388
____ فــرزانه شیـدا___
¤
____ نمی شناختم اورا...___

نمی شناخت مرا
اما چون نگاهم کرد
خندید...آرام ، ملیح
مهربان وگرم!

مهربانی درنگاهش
جرقه ای زد...
وبدورنگریست
...
نمی شناختم اورا
اما...آشنایم بود
با درخشش مهری
که درشراره های نگاه..

وکافی بود مرا
...بس بود مرا...
اینگونه آشنائی را...
تا آشنایش باشم!

نگاهش گوئی ، با نگاهم سازشی داشت.
ایکاش این نگاه دوباره بر می گشت

تا بنگرد نگاهم را...
تا گرمی آتشین مهربانیش

لبخند پاینده... بر لبانش
گرمی خورشید روزگارم باشد!

ونوازش دهنده ی قلب بیقرارم!
نگاهش به پاکی نماز بود!

به بی گناهی گل
به زیبائی گلشن های پرمحبت عشق

نمی شناختم اورا...
اما آشنایم بود!
گوئی همزبانم بود بیشتر از هرکسی!

آشنائی بس دیرینه بود ،اما...
که فقط نامش را نمی دانستم

شاید محبت بود ،‌نام او
شاید عشق

شاید دوستی
شاید انسانیت

وشاید مهدی(عج)
هرچه بود ... نمی شناختم اورا

اما آشنایم بود!
۲۲ مهر ۱۳۸۳/۲۰۰۳ آگوست/نروژ /اُسلو
___ فرزانه شیدا ____
¤
____ بازگرد ___
یکبار برای تو از خود گدذشتم
یکبار بخاطر تو از دل
یکبار در راه تو از زندگی
امروز می بینم که تونیز نیستی
اما هر چه میکنم می بینم
از تو نمی توانم بگذرم
بازگرد
تادر همیشگی بودنم
تنها از آن تو
باشم و بس
باز گرد
تا برای تو "خود" را
زندگی را , ودل را
تا آخرین لحظه ی حیات
با تمامیت "عشق"
ازآن تو کنم
بمن بازگرد
____ سروده ی فرزانه شیدا ____
¤
____ بپای عاشقی ها مینویسم ____
بپای عاشقی ها مینویسم
هر آن اشکی که در پای تو ریزم
تورفتی قلب من جا مانده اینجا
ولی تنها توئی عشق عزیزم
پس ازتو دل نمیگیرد قراری
ندارم بعد تو من روزگاری
تو رفتی و زمستان جدائی
ترک داده دلم در بیصدائی
زاین سرمای تلخ بیقراری
نمی آید دگر برما بهاری
اگر حتی دگر با من نمانی!
نگیرم دل زتو درزندگانی
وگر از تو نگیرم هم نشانی
درون سینه ی من جاودانی
بپای عاشقی ها مینویسم
هر آن اشکی که در پای تو ریزم
هر آن اشکی که در پای تو ریزم.
اول اردیبهشت 1378/ پانزدهم آپریل 2008
____ فرزانه شیدا ____
¤
_____ الهه شعر ____
از زخمی بر الهه شعر
زخمی بدل گرفتم
تاالیتیام راهی باقیست
بس دراز!
و گرچه چون شاعر
بی واژه بماند
یا به سکوت در آویزد
خود مرگ شاعری ست اما
(حاشااگرازمرگ هراسیده باشم.شاملو)!
یکشنبه 22 اردیبهشت 1387
_____ فرزانه شیدا____
¤
_____اسـیر...___
اسـیرم ...
در سکوت...
در بودن ...
باتمامی پنجره های گشوده
و در تیک تاک لحظه ها
درلبهای آینه که جز سکوت
هیچ نمیدانست
هیچ نمیدانسـت
و جز نگاه هیچ نمیگفت
من اما با سرود سـردآینه
در نام"سکـوت "خیـره ام
چه خواهم گفت بااو
نمیدانم
چه رامی جویم ؟
نمیدانم !!!
با دستهای بیقرار
که مبهوت لمس دیواری ست
سـردوبی احساس
پیرامون اتاق را
حس کرده ام
در لحظه های تماس
درهـای رفـتن
ایمن از گذر باد
پیچیده در
تارهای تنبیده ی غربت
چه بیرحم بربی کسی ام
چـشم دوخـته اسـت..
گوئی اسیـرم
با تمامیِ پنجره هایِ گشوده
در دیواری سـرد
در آئینه ای خاموش و بیصدا
در درهـای بسته
در خود! آری در خود
...
مرا آزادی بخش
ای افکاره غمدیده ی تنهائی
من از اینجا نیستم،نیستم
...
مرا در یـاب ای عشـق
که تنها تو
تنهاتو ,دیوارها را
آینه ها را, پنجره ها را
به حرف واخواهی داشت
اگر با نگاه دل
با قبی سرشاراز محبت
به هـرکجا بنگری
...
مرا دریاب ای عشـق
مرادریـاب
شـایـد
شاید که آرامـی بگیرم
شایـد...
____ فرزانه شیدا _____
¤ «عــشق یقـین » ¤
آبی تر از سـپهر؛غـمگین تر ا زغـروب
ای یـا رهـمنشین, ای هـمزبان خـوب
ای هـم سـوال مـن ای مـانده درسـکوت
با مـن بگو ز عشق از بودن و ثــبوت
لفـظ غـریبه یـست بـدورد لـحظه ها
تـا آخـرین کـلام تـنها بـگو : وفـا
با من غــریبه است لفـظ ء جـدا شـدن
با قــلب عــاشـقی شـب همــصدا شـدن
هــمواره با تـوام هـمچون خـود خــدا
همـچون دلـت کـه بـاز در ســینه مـی طـپد
در واژه و غــزل او شـاعـری کــند
مـانـند روحِ تـو , درکـو چـه های شـب
هــمواره با توا سـت قـلبی مـیان تــب
تبدار و سـینه سـوز شـیدا و بــیقرار
در کـو چه های شــب هــمراه انــتظار
آری به هـر قــدم ؛ با شـب ؛ شـب ونــیاز
هـمـپای قـلب تـو دارم ره نـماز
چــون آیـه هـای عــشق « شــیداترین » شـدم
در کـو چـه های شـب «عـــشق یقـین »شــدم
در کـو چـه های شـب «عـــشق یقـین » شــدم
شنبه 17 آدزماه 1386
____ فرزانه شیدا____

¤ فصل شکفتن واژه ها¤
در کُنج شهر
سرگردان واژه های تردید
در عبور تند چرخ ها وگاه ها
چه سرگردانند
ای همکلام عشق
برای باغچه از فصل روئیدن بگو
در شهر جز
دود ونگاه های مانده بر خاک
هیچ نمانده است
وکودکان توپهای رنگی خویش را
در پستوی خانه
فراموش کرده اند
بازی بودن وزندگی را
در چرخهای گذران وگامهای تند می بینم
که از عشق هیچ نمیداند
وجز عقربه های ساعت
نگران هیچ چیز نیست
واژه هایم دردمند سخن
باز مانده اند
وصدای " آه " در هیاهوی چرخها
با خاک یکی میشود!
واژه هایم را به دانه های بهار می بخشم
که شکفتن را آغازی داشته باشد
درفصل جوانه ها
آنگه که
چتر ها باران را انتظار می کشند
وآه دیده ها اشک را
بامن بگو
فصل رویش دل در کجاست !؟
دوم اردیبهشت 1387
_____ فرزانه شیدا___
¤
____ پنجره ای رو به عشق ____
اگر میشد
پنجره ای گشود به باغ محبـت
به باغ دلهای عاشق
اگر میشد
گلهای گلشـن محبت را..بـوئید
اگر میشد باغبان عشــق بود و
پاســدار مهـربـانی
هـرگـز دلـی نمی شکســت
هــرگز محبتــی فراموش نمیشد
هـرگز دلی تنهائی نمی کشیــد
و مهـربانی
شکـوفـه های پر عــطر خویـش را
درباغ روح انسـانی
شکفتنـی همیشگی داشــت
در طــراوت روح
اگر مـــیشد
پنـــجره ای گشــود
به باغ محبــت ها
و دل را به عشــق
بخشید
...اگر میشد...
____ فرزانه شیدا____
¤
ــــــ عشق یعنی ... ــــ
عشق یعنی عشق زیبای خدا
راه خود روسوی حق راه وفا
عشق یعنی یاری ودلدادگی
یاوری بر مردمی, در سادگی
شاه خوبان باش وبر دنیا امیر
دست محرومان دنیا را بگیر
عشق یعنی ازخودم بیرون شدن
در ره و راه خدا مجنون شدن
عشق یعنی« پای» همراهی شدن
در رهی در« یاوری» راهی شدن
عشق یعنی دل سپردن با وجود
روح خود را بر خدا ,هردم سجود
مهربان قلبی به تن, عقلی سلیم
عشق یعنی دستگیری از یتیم
در ید قدرت گرفتن دهر را
تا که مهرت پرکند این شهر را
عشق یعنی یاد زیبای خدا
تا ببینی« او »چه میخواهد زما

ـــــ سروده ی: فرزانه شیدا ــــــ
پایان بخش چهارم -۴
ازکتاب بعُد سوم آرمان نامه اُردبزرگ
سروده ها ی: فرزانه شیدا
Farzneh Sheida


   Nutrition
Improve your career health. Click now to study nutrition!
Click Here For More Information
 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

kheradmand

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *خردمند* کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم "استاد فرزانه شیدا" آن شب که تو در کنار مایی روزست و آن روز که با تو می‌رود نوروزست دی رفت و به انتظار فردا منشین دریاب که حاصل حیات امروزست *از رباعیات سعدی * ● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ● ● فرگرد خردمند ● خردمندان,گنجینه های دانشی هستند که به علوم وفنون بسیاری تبحرداشته درکتب مختلفی که دردنیا یافت میشودنمونه های بسیاری آثار وافکار وتجربیات ایشان همراه باآنچه نشانگر نبوغ ودانش خردمندان,است چون کشفیات واختراعات به, راحتی درروزگارامروزدراختیارجهانیان قراردارند ودردانش وخردوعقل واندیشه ی ایشان درکمترین تابیشترین مکانها همواره,ارزش خویش راثابت نموده است وازجمله کسانی هستند که,الگوی انسانهای دیگرقرارمیگیرند,اگرخردمندی درطول عمرخویش اثری بجاماندنی نیزدردنیای اختراعات وکشفیات ودنیای علوم وفنون متعددبرجای نگذاشته باشد حضورووجودونمونه,اندیشه های اودرذهن آنان که,ایشان رامیشناسندبرجامانده است وبسیارنیز اتفاق میافت که شایدازسر فروتنی ایشان ازنوشتن آنچه درفکر واندیشه یانان م

Porsesh

بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد *پرسش* کتاب بعد سوم آرمان نامه "ارد بزرگ" به قلم " استاد فرزانه شیدا" ●بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ● ● فرگرد پرسش ● پرسیدن عیب نیست , ندانستن عیب است ____ حرف آخر از :« قیصر امین پور »____ هزار خواهش و آیا هزار پرسش و اما هزار چون و هزاران چرای بی زیرا هزار بود و نبود هزار شاید و باید هزار باد و مباد هزار کار نکرده هزار کاش و اگر هزار بار نبرده هزار پوک و مگر هزار بار همیشه هزار بار هنوز ... مگر تو ای همه هرگز مگر تو ای همه هیچ مگر تو نقطه ی پایان بر این هزار خط ناتمام بگذاری مگر تو ای دم آخر در این میانه تو سنگ تمام بگذاری ____ از :« قیصر امین پور »____ زمانی که هرروزه هرروزه برعلم ودانش جهان,افزوده میگرددوآدمی می بایست برای یادگیری بسیاری از جدیدترین هاهمواره درتلاش باشدآنچه که مداوم به آن نیازداریم,این است که برای یادگیری کنجکاو باشیم,وبرای آموختن هم بایدمطالعه کردهم پرسیدمعمولا کسی که بسیارسوال,میکندچه کودک باشدچه فردی بزرگسال,ازاین پرسیدن وسال خویش هدف یادگیری راداردوآنکه مداوم درکنجکاوی بسر میب

Negahi Be Arman Nameh Orod Bozorg / Farzaneh Sheida 3

ادامه : یا باز بدون اینکه حتی خوانده باشد اول میگوید شما اول کتاب خودرا تمام کن آنوقت ,من همه را یکجا میخوانم ونظر میدهم واین شخص که حتی وقت نگذاشته است یک فرگرد را بخواند چه برسد یک جلد و ده جلد را حالا از راه رسیده و بیاید ونظری بااین شکل بدهد که من چگونه باید بنویسم ,کار کنم کی بخوابم ,کی بلند شوم تا نتیجه مثبتی از عملکرد خودداشته باشم و از کجا میداند نتیجه تا این زمان چه بوده است که نیاز به موقعیت ومکان بهتری داشته باشد ؟ بنظرمن تا جائی که دیده ام هرگز در هیچ کجای دنیا به هیچکسی اینگونه اظهار نظرهائی نمیکنند مگر اینکه خود دراینکار به شکلی نقشی داشته باشند یا درزمینه هائی به یاری همکاری هائی داشته ویا اشتراکی دراین کار داشته باشند وگرنه هیچ کجای عالم نخواهید دید که ناگهان کسی بیاید وبا گفتن ایجمله ی من که: امروز خیلی کار کرده ام وبسیارخسته شده ام ,بناگاه شروع کند باینکه جان من این که نشد, میدانی روش تو درست نیست بهتر است اینجوری باشی اونجوری نباشی ساعت کاریت را تغییر بده یا اصلا می شنوی ول کن و....ولی من نمیدانم دراین میان کی من اینرا به زبان آوردم که از کاری که میکنم ناراضی بود